زن جوان ماجرا را اینگونه با ما مطرح کرد … سالها بود که زندگی آرام و بی دغدغهای را تجربه میکردم، همسرم به من عشق میورزید و همه تلاش خود را برای سعادت و آرامش من به کار میگرفت. من هم سعی میکردم در این آسایش و آرامش خانوادگی سهیم باشم تا این زندگی شیرین غبارآلود نشود، اما متاسفانه فقط به خاطر حرف و حدیث دیگران و با یک سوءظن پوچ زندگی ام را به نابودی کشاندم
نمیدانم چرا ولی از زنگ ها و اس ام اس های بیگاه تلفن شوهرم به او شک کرده بودم . چند ماه بود که احساس میکردم رفتارهای همسرم تغییر کرده است و او با زن دیگری ارتباط دارد. این افکار شیطانی مانند خوره به جانم افتاده بود و سراسر وجودم را میلرزاند. از سوی دیگر جرات مطرح کردن این موضوع با همسرم را نداشتم، زیرا من فقط به رفتارهایش مشکوک بودم و باید سند و مدرک محکمی به دست میآوردم، این گونه بود که راه را به اشتباه رفتم و دست به دامان رمال و جادوگر شدم
بالاخره در این کشاکشهای ذهنی و روانی، یکی از دوستانم شماره تلفن رمالی را در اختیارم گذاشت که مدعی بود او از گذشته و آینده هر فرد به طور دقیق اطلاع دارد. این رمال که به «دیوید جانسون» معروف بود، در شهر دیگری اقامت داشت و من نمیتوانستم به راحتی با او دیدار کنم به همین دلیل تلفنی با او به گفتگو پرداختم و سیر تا پیاز زندگی ام را برایش بازگو کردم
او هم برخی از مسائل و مشکلات زندگی ام را به گونهای دو پهلو روایت میکرد که من احساس میکردم از گذشته ام خبر دارد و بسیاری از مشکلات مرا میداند. خلاصه این ارتباط تلفنی حدود دو هفته طول کشید و من کاملا به حرفهای او اعتماد پیدا کردم به گونهای که رمال میان سال ذهن مرا کاملا شست و شو داد و به همسرم آن قدر بدبین شدم که دیگر از دیدن او نیز نفرت داشتم.
مدتی بعد مرد رمال با من تماس گرفت و ادعا کرد طلسمهایی را به رشته تحریر درآورده است که من باید برای تحویل گرفتن آنها به منزل او در شهر دیگر بروم. آن مرد رمال سپس گفت که باید ۲۴ قطعه طلا در وزنهای متفاوت فراهم کنم تا او برخی خطوط و نقش و نگار تنفر از زنان دیگر را روی آنها ترسیم کند و همچنین ورد مهر و محبت نسبت به مرا بر آنها بخواند
خلاصه با هر ترفندی بود طلاها را تهیه کردم و به بهانه مسافرت شمال با دوستانم از همسرم اجازه گرفتم برای چند روز به تفریح بروم
چند ساعت بعد او از راه رسید و مرا با خودش به رامسر برد. آن جا ویلایی را در منطقهای خلوت اجاره کرد و مشغول نوشتن طلسمی شد که ادعا میکرد همزمان با ترسیم این خطوط، همسرم نیز ارتباط با زنان دیگر را کنار میگذارد. از سوی دیگر آن قدر با حیله گری و ابراز محبت مرا خام کرده بود که تصمیم به جدایی از همسرم گرفتم. در همین هنگام او یک لیوان شربت خاص به من داد که ادعا میکرد ورد مهمی را بر قطره قطره آن خوانده است و من باید آن را بنوشم، در همین حال بود که مرد رمال به من نزدیک شد و نمیدانم چگونه خود را در آغوش او دیدم و متاسفانه به رابطه جنسی با او تن دادم .
روز بعد از این ماجرا چشمانم را بست و مرا کنار اجاق گاز برد تا دودهایی را استنشاق کنم. اگرچه نمیدانستم او چه چیزی را دود میکند، ولی احساس نیمه بیهوشی میکردم و مجدد او با من ارتباط جنسی برقرار کرد و بعد از آن فهمیدم که او در وضعیت نامناسب و زنندهای از من فیلم و عکس تهیه کرده است. … بالاخره دو روز بعد او طلاها را بسیار زیبا بسته بندی کرد و با گرفتن بلیت مرا به خانه ام فرستاد
این در حالی بود که ۲۰ عدد کپسول دست ساز نیز به من داده بود تا روزی یک عدد مصرف کنم! ۲۰ روز بعد وقتی کپسولها تمام شد و از دنیای توهم زا خارج شدم تازه فهمیدم که آن مرد رمال چه بلایی بر سرم آورده است و هنگامی که قاب طلاها را باز کردم با جعبههای خالی روبه رو شدم و به ناچار حقیقت موضوع را برای همسرم شرح دادم و … دوست داشتم این را به خوانندگان شما مطرح کنم چون حالا هم طلاهایم را از دست داده ام و هم عفتم لکه دار شده است و شوهرم دیگر به من اطمینان ندارم و نمیدانم عاقبت زندگیم چه خواهد شد